من کاملا به مادرم حق میدم که مثل خاله م رفتار نکنه و بخاطر کنکور من ، ور دلم نشینه و تو این هوای معرکه ی بهار بره بیرون با همکاراش و بزنن به دل هر چی کوه و دشت و کمر این اطرافه.

اما به خودمم حق میدم که ناراحت میشم از اینکه میبینم خوش و خندان میزنن بیرون ، میرن کوه ، از این هوای بهشتی لذت میبرن ، تعریف میکنن ازش و . 

من دوست دارم تو این شرایط سختم ، همدلی و همراهی از خونوادم ببینم ؛ نه اینکه مامانمو در حالی که از خستگی و پا درد بخاطر گشت و گذار اون روز ، ساعت ده شب بیهوش میشه رو شاهد باشم . اونم در حالی که تا ۲ شب باید بیدار بمونم و بخونم .

اینم میدونم که من کنکور دارم نه مادرم!!
حتی اینم میدونم که حرفم منطقی نیست . ولی آخه تو سال کنکور چی منطقیه؟؟!

من نمیدونم چی درسته چی غلط
فقط کاش بیشتر صبور باشم و کمتر توقع داشته باشم .  اینطوری ، کمتر چیزی سخت میشه به آدم .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها